(( بسم الله الرحمن الرحیم ))
کوچ کردم به اینجا
نمیدونم موندگار میشم یا نه ، اما فعلا میخوام از پارسی بلاگ برم .
پارسی بلاگ همیشه خوب بوده برای من و خاطره ها دارم باهاش . ولی خب .. یه وقتایی آدم کم حوصله ست .. نمیتونه صبوری کنه دیگه .. باید دنبال راه حل جایگزین باشه تا مسئله اصلی به وقتش حل شه .
امیدوارم به زودی اختلال ها هم برطرف شه
یا حق
میگه میخوام ماشین جدید و بنام تو کنم .
میگم چه فایده .... از سر عشق و علاقه که نیست . چون حوصله دوندگی و کارای اداریشو نداری ، همچین قصدی داری .
میخنده میگه خب صادقانه بگم همینطوریه ، 90 درصدش بخاطر اینه ، 10 درصد مابقی هم چون دوستت دارم این کارو میکنم .
میگم پس حواست باشه ، فردا روزی منتشو سرم نذاری که ببین واست ماشین خریدما !!
بازم میخنده ..
میخنده چون حتما اینکارو خواهد کرد .
البته همچنان از ماشین خبری نیست .
کاش حداقل تا هفته دیگه جور بشه .. ینی میشه ؟
_ خانواده عمه جانم ، برنامه سالگرد رو گذاشته بودن واسه هفته آینده ..
که خب مامان اینا دقیقا همون زمان مهمون دارن . دوستای خانوادگیمون قراره بعد دو سال بیان و هیچ جوره نمیشه تغییرش داد ، برنامه هم از قبل ریخته شده چون بابا اینا فکر کرده بودن طبق تاریخ وفات ، این هفته سالگرد گرفته میشه ..
منم که مراسم کوچک خانوادگی سالگرد برای پدرشوهرو همون هفته آینده در پیش دارم و حتی زیاد نمیتونم کنار مهمونا باشم ( برنامه سفر دارن با مامان و داداش و آبجی ) .
خلاصه دیشب همگی غافلگیر شدیم وقتی فهمیدیم مراسم هفته آینده ست !
نه میشد مهمونی و سفر رو کنسل کرد ، نه میشد به مراسم رسید !
اینجوری شد که بابا زنگ زد به پسرعمه ..
و ازشون خواست اگه صلاح بدونن ، مراسمو این هفته برگزار کنن .
اونم بعد از مشورت با برادر و خواهراش با بابا تماس گرفت و گفت چون بچه ها آمادگی ندارن برا این هفته ، مراسمو میندازیم دو هفته دیگه که شما هم بتونی بیای ..
وقتی فهمیدم ، تعجب کردم ..
گفتم ینی بخاطر بابا یه هفته دیگه عقب انداختن ؟!
که مامان گفت حواست نیستا .. الان بابا بزرگ خاندانه !
آره یادم رفته بود ، عمو جانم که بزرگ تر از همه بود ، پارسال 20 روز بعد از عمه از دنیا رفت و حالا بابای من بزرگ خاندان پدری هست !
لقبی که بیشتر تن آدمو میلرزونه برای باور کردن ترسها ..
_ همچنان دنبال ماشین هستیم ، پولمون واسه مدل جدید کمه و مدلهای قدیمی تر هم که عمر مفیدشونو کردن . خیلیا میگن صبور باشین و عجله ای نخرید .
ولی مادر و خواهر همسر ول کنمون نیستن . با حرفاشون تحت فشار میذارنمون و حتی تند برخورد میکنن!
میدونم از سر دلسوزیه و نگران هستن . ولی خب درستم نیست دیگه اینجوری بهمون فشار بیارن ..
من خرید رو گذاشتم به عهده داداش و آشناهایی که کاملا از همه چیز ماشین سر در میارن . و اونا هم دارن کاراشو میکنن.
ولی انگار خانواده همسر نمیفهمن.. سرزنش میکنن معطلی ما رو ..
درک نمیکنن که چقدر واسه فروش ماشین قبلی دردسر داشتیم . و کسی نمیخرید .. حالام که خریدن ، هنوز کاغذ بازی هاش ادامه داره (آخه برا فروش اونم عجله داشتن و فکر میکردن با قیمت خوب برش میدارن ! که نشد اینطوری)
و حالا تازه پول رسیده و دستمون باز شده برا انتخاب .. که داریم انجامشم میدیم ..
خلاصه خداروشکر که دوریم و کمتر همو میبینیم ، وگرنه مخم میترکید ..
همه چی سخت بدست میاد انگار
پ ن بی ربط
_ بنظر میاد پارسی بلاگ حسابی بهم ریخته ، شاید مجبور شم جامو عوض کنم