• وبلاگ : گوشه اي دنج براي من
  • يادداشت : تغيير
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهرا.سين 
    ف
    + زهرا.سين 
    سلام رها جان
    من تازه ايميلتو ديدم و وبلاگتو پيدا کردم، حقيقتا با ترس و لرز بازش کردم، همش مي ترسيدم خداي نکرده جدا شده باشي ، خيلي خوشحال شدم که هنوز کنار هم هستيد
    از فوت پدر شوهرت شوکه شدم، خدا ببخشه همه مونو، چقدر از دستش حرص خوردي...چقدر هم غم ديدي، خدا بهتون صبر بده
    يه جايي خوندم خودت مشغول کار با يه دستگاهي شدي، نتيجه اش چي شد؟ به درآمد نرسيد؟
    فکر ميکنم پذيرشت نسبت به شرايط زندگيت بيشتر شده ، اميدوارم روزهاي بهتري پيش روي تو و بهار و ميثم باشه
    پاسخ

    سلااام عزيز دلم خوش اومدي زهرا جون ?? نه ديگه تصميم گرفتم بخاطر دخترک اينکارو نکنم . همسر هم باوجوديکه هنوز مشکلات خاص خودشو داره ، خيلي آرومتر از قبل شده و فهميده مقابلش نيستم . اوهوم پدرشوهرم بنده خدا بي اونکه بدونه خودش با پاي خودش به سمت مرگ رفت ! راستش هنوز ته قلبم يکم ازش ناراحتم ، دارم سعي ميکنم ببخشمش ، نميخوام حقي از من به گردنش باشه . همونطور که نميخوام کسي حقي به گردنم داشته باشه .متاسفانه دستگاه رو نتونستم ادامه بدم . خواستم ولي نشد . کارش توي استان ما هيچ پيش زمينه اي نداشت و اون کارفرما هم زياد مسيوليت پذير و پيگير نبود . هرجا به مشکل برمي‌خوردم درست و حسابي راهنماييم نمي‌کرد . راهمونم از هم دور بود ، نميشد از نزديک کمک بگيرم ازش . بعدها هم فهميدم اصلا پايه اوليه کارو يادم نداده بوده ، ديگه عمدي بوده يا نه الله اعلم . طلبمو هم تا آخر تسويه نکرد و داستان ها داشتم باهاش . جالبه که هنوز با افتخار از کارآفريني هاش عکس و استوري مي‌ذاره !!! يه جورايي شاگرداش وابسته به خودش هستن و کسي مستقل عمل نميکنه. بگذريم .. آره در کل آرومتر شدم خودمم . بهرحال از مرکز تنش دوريم و اين خودش خيلي تاثير گذار هست .