منم و این صفحه خالی که قراره با آخرین یادداشت از سال 1400 یا بهتر بگم قرن 13 پر بشه ..
یکی دو روز مونده و اگه خدا بخواد شاید عمرم قد بده و منم وارد قرن 14 بشم ..
مطمئنم اگه چند ماه پیش بود صددرصد با یه حس دیگه میومدم مینوشتم ، ولی الان این ساره که مینویسه یکم فلسفه عملیش نسبت به زندگی و دنیا تغییر کرده ..
یه جور پوست اندازی عجیب .. که نه کامل هست نه قابل درک حتی برای خودم ..
در همین حد که حس میکنم زندگی ما آدما تو این دنیا نزدیک یک پوست موز افتاده در نزدیکیمون هست و ممکنه هرلحظه پامون بره روش و تمام !!
برای همین خارج شدن از قرن قبل و ورود به قرن جدید زیاد برام شگرف و عجیب و بزرگ نیست وقتی میدونم قراره بذارمش و برم !
ولی خب دلیل نمیشه خوشحال نباشم برای حس سرزندگی آدما مخصوصا دخترکم ..
درسته که نه از طرف خانواده خودم عید پرشوری در راهه نه خانواده همسرم ..
اما بهرحال همه ما چه بخوایم چه نخوایم زمان میگذره و منتظر توقف ما در روزگار نمیشه !
و این وسط وجود ماهی و سبزه و رفت آمد آدما بهمون میگه زندگی هنوز جریان داره ...
خودمم دارم تلاش میکنم یکم بیشتر به دخترک توجه کنم و حداقل مثل این چند وقت ازش فرار نکنم .. در حد توانم گوش شنوای حرفهای ناتمامش باشم یا با خنده هاش بخندم ..
سخته ولی میشه ..
خدا کنه همسر هم حرکتی بزنه امسال که کمی از این حجم عصبی بودنم کاسته بشه ..
بهرحال تا وقتی پامون نرفته روی پوست موز ، فرصت بهتر زندگی کردن داریم.. هم مادی هم معنوی ..
_ خاله زری رو دوباره بردیم مشاوره ، قراره ادامه بده همچنان .. یکم آرومتر شده ..
_ پنجشنبه آخر سال برای ما روز سختی بود ..
و من هنوز نه به رفتن خاله عادت کردم ..
و ..
نه دیدن غم مادر و خواهر همسرم ..
سخته .. سخت ..
_ برای همه سال خوبی رو آرزو میکنم ، سالی پر از خیر و برکت ..
دلتنگ همه شما دوستان مجازی هم شدم که ای کاش خبری از خودتون بدین بهم بفهمم تنها نیستم ..
چه همراهان همیشگیم ، چه خاموشان و خصوصی ها ..
آدرس وب هم بذارین اگه منت گذاشتین و پیام دادین بهم ..