چقدر دیدن رفتن عزیزان سخت شده ..
چقدر انرژی از انسان کم میشه ..
عموی همسر کنار پدرشوهر آرام گرفت ، در حالیکه هنوز گلدان گلی که بالای سر اون گذاشته بود ، سرسبز بود .. و هنوز نایلونی که روی گل کشیده بود با گره هایی که خودش زده بود ، محکم سرجاش بود ..!
کسی نبود صاحبان عزا رو جمع و جور و بلند کنه ، چون همیشه اینکارو خودش میکرد ..
کسی نبود که به من بگه یس پخش کن ، چون خودش همیشه میگفت ..
عجیبه .. عجیب ..
چقدر دنیا غیرقابل پیش بینی هست .. !!!!
امروز واقعا دلم سوخت ..
کاش این یکسال اینقدر نزدیک نشده بودم بهشون ..