نخیر ..گویاحضرت عزراییل قصد نداره یکم استراحت به ما بده .. !!
داماد دایی مامانم ، خیلی ناگهانی فوت شد !!
مامانم همین یه دایی رو داره که باهاشون رفت و آمدم داریم ..
خان دایی هرروز صبح برای همه ما تک به تک پیام صبح بخیر میفرسته .. و بعد از جواب دادنمون بازم گل و قلب میفرسته ، برا هر کدومم یه چیز متفاوت ..
حواسشم هست کی خونده ، کی نخونده .. کی حالش خوبه ، کی نیست ..
قبلاً همیشه موقع سلام و علیک حضوری ، به شوخی همچین دستمونو محکم فشار میداد که نفسمون میرفت .. از بعد از رفتن خاله ، .. دیگه اینجوری نمیکنه ، دستمونو تو دستاش با گرمی نگه میداره و بعدشم بغلمون میکنه ..
امروز صبح دیدم پیام نداده ، دخترک رو که فرستادم مدرسه ، اومدم یکم دراز بکشم که صدای پیام وات اومد ، گفتم حتما خان دایی هست ، برم جواب بدم که تا ظهر شاید سراغ گوشی نرم و زشته اون موقع دیگه بگم صبح بخیر ، ... ولی همینکه باز کردم دیدم خان دایی نیست ، توی گروه خانوادگی دختر خاله خبر فوت این بنده خدا رو داده !!!
فکر میکنم 45 سالم نداشت .. !
سکته و تمام ..
خدا به دختر دایی و یه دونه دخترشون صبر بده واقعا ..
نمیدونم چطوری برم پیششون .. اصلا ظرفیت دیدن غم کسی رو ندارم دیگه .. چه برسه به فامیل خودم
چی بگم ..
همین دیروز وقتی از خواب پاشدم با خودم گفتم اگه خدا بخواد بعد از ده ماه ، دیگه صبح به صبح استرس رسیدن خبر بد رو نداریم ..
ینی دقیقا از اول اردیبهشت که عمه سکته کرد ، ما هرروز صبح با بیم و امید بیدار میشدیم تاااااا زمان فوت عمو ...
حسی که قابل بیان نیست واقعا ..
پناه میبریم به خداوند بزرگ و مهربان ..