وضعیت دخترخاله م خوب نیست ، دچار تومور مغزی شده ..
یا باید جراحی بشه یا شیمی درمانی ..
تا چند روز آینده دکترها تصمیم نهاییشونو میگیرن ..
دوباره استرس و اضطراب و فکر اومده سراغمون ..
خدا خودش کمک کنه ..
ما با هم و کنار هم بزرگ شدیم ، حتی حالا هم که رفت و آمدها کم شده ما باز با هم در ارتباطیم.. توی همه دورهمی ها با همیم .. هروقت هرجا مجلس یا مراسمی باشه ، جای ما و خاله ها و دخترخاله ها کنار همه ..
هر کدوم وارد مجلس میشیم ، چشم میچرخونیم جای اون یکیو پیدا میکنیم و میریم کنارش میشینم ..
قهر و آشتی هم زیاد داشتیم .. از بچگی تا به حال .. اما باز کنار هم بودیم ..
و حالا یکی از دخترخاله ها ( دخترخاله مامانم ) گرفتار بیماری شده ..
التماس دعای فراوان دارم ازتون ..
بعداً نوشت:
الان خودش پیام داده بیاین قرار بذاریم دورهم جمع شیم ، عجله هم داره .. قشنگ معلومه خودشو آماده همه چیز کرده ..
ولی ما هنوز امید داریم .. خیلی ..
نمیخوام به چیز دیگه ای جز خوب شدنش فکر کنم . انشالله که خیره