همسر چند روزیه میره واسه آموزش دیدن و تست زدن خودش ..
هنوز نمیدونیم قراره چی بشه ..
یکی دو روز پیش به صاحب کار قبلیش زنگ زد و باهاش حرف زد . بهش گفت اگه نخوام سرکار جدید برم منو قبول میکنی بازم یا نه ؟
اونم کفت من مشکلی ندارم اگه بخوای برگردی، ولی بدون اینجا چیزی تغییر نمیکنه ، کار همون کار هست و شرایط حقوق ما هم همون ..(ینی که مهم نیست بخوایم برای موندن کسی ، اونو راضی نگه داریم ! )
منم به همسر اشاره کردم که صحبتاشو زود تموم کنه و خداحافظی کنه .
گفتم اینجا موندن واسه تو نه فایده داره و نه آینده .. ولی اگه بازم میلت به برگشت هست من حرفی ندارم . اونی که میخواد کار کنه تو هستی و تو باید انتخاب کنی . ولی خواهش میکنم اگه برگشتی دیگه ما رو بابت فشارهای کاری اذیت نکن . ما هم به آرامش نیاز داریم بخدا ..
میدونید چیه ؟
حالم قابل بیان نیست ..
تو برزخم انگار ..
دقیقا مثل کسی هستم که هیچ کاری از دستش برنمیاد جز دعا کردن .
و دیگه نمیدونم خدا صدامو میشنوه یا نه ..
شرایط کاری جدید همسر زیادم ایده آل نیست ، همینم سخته فقط نوعش فرق میکنه ..
برا همینه که حس میکنم همسر نتونه ادامه بده ..
خصوصا اینکه خودشم زیاد راغب نیست ..
چی بگم ..