سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بجویید تا راه یابید . [امام علی علیه السلام]

گوشه ای دنج برای من


یک هفته ای هست که قرصمو شروع کردم 

بعد از کلی مقاومت و خوددرگیری و سرزنش همسر بابت به این حال افتادنم ، بالاخره تسلیم شدم .. 

بخاطر دخترک ، بخاطر خودم ..

چون دیدم هرچی عقب بندازم و بگم خوب میشم خوب میشم نمیشه ..

چون دیدم همون تکنیکهای مدی تیشن هم برای خوب شدن انگیزه میخواد که ذهن باور کنه و من ندارمش .. 

اینطوری شد که شروع کردم ..

به این هدف که به محض درمان کم کم قطعش کنم.. 

هم دکترم ، هم مشاور گفتن که اعتیاد آور و وابسته کننده نیست این دارو .. توی سرچ هامم دیدم بقیه همینو میگن و میشه بعد از خوب شدن براحتی گذاشتش کنار .. 

خداروشکر مثل سری قبل اذیت نشدم .  

کیفیت خوابهامم بهتر شده .. 

قبلشم خوابم بد نبود ولی کیفیت نداشت .. و ذهنم بیدار بود توی خواب .. 

ولی حالا بشدت قبل ذهنم بیدار نیست و کمی آرومتره .. 

یکمم بی حوصلگیهام کمتر شده .. ینی پرحرفی های دخترکو بهتر میتونم تحمل کنم .. گرچه خسته میشم همچنان و ترجیح میدم سرش جای دیگه گرم باشه ولی خب وقتی که بیاد سمتم هم کمتر کلافه میشم و حوصله بیشتری برای شنیدن حرفاش دارم .. 

در مورد کار هم دارم به نتایجی میرسم ..خدا کنه بتونم خودمو زودتر جمع و جور کنم و برای شروع حرکت کنم .. 

توکل بخدا .. 

تا ببینم چی پیش میاد و چه خواهد شد .. 

 



ساره ::: چهارشنبه 01/5/5::: ساعت 11:49 صبح


همسایه قبلی با پرنده هاش رفت .. 

و همسایه جدید قراره تا شب بیاد .. 

قبلی هیچ آزاری بجز صدای پرنده های رنگ و وارنگش نداشت و خانواده ی بی حاشیه ای بودن ، با کمترین میزان رفت و آمد .. 

دیروز باهاشون خداحافظی کردم و گفتم خداکنه همسایه جدیدم مثل شما باشه .. ( مهترین حسنشون این بود که اصلا کاری به کار ما نداشتن و نهایت ارتباطمون سلام و علیک کردن با هم زمان برخورد بود ، حالا خدا کنه این یکی هم مثل اونا باشه ) 

ما هم که قراره تمدید کنم ان شاءالله .. مستاجرمون راضی شده اجاره بده ولی نه همشو .. بازم 500 گردن خودمون افتاد .. 

توکل بخدا .. ببینیم چی میشه 



ساره ::: چهارشنبه 01/4/15::: ساعت 12:51 عصر


[نوشته ی رمز دار]  



ساره ::: یکشنبه 01/4/12::: ساعت 6:0 عصر


دخترک کوچکم بزرگ شده و امسال کلاس اولی میشه تبسم

خب طبیعتا بنا بر اقتضای سنش زیاد حرف میزنه ، پر جنب و جوشه و مدام به توجه نیاز داره و خیلی زودم حوصلش سر میره و نق میزنه ..

منم که ..

بی حوصله .. 

نمیتونم همزمان تمرکز کنم هم بنویسم هم بهش توجه کنم .. گرچه در حالت عادی هم کار خاصی نمیکنم فقط حرفاشو تایید میکنم و اگه کاری داشت براش انجام میدم . ولی چون موقع نوشتن کلافه میشم هی صدام کنه و شروع به صحبت کنه ، ناچار میشم ننویسم .. بعدشم که حسش میره و از نوشتن میمونم ..

اضافه کنید به همه اینا حس بی انگیزگی رو .. 

که در پست دیگه ای(در نبود دخترک ) کامل شرحش دادم و امیدوارم همین روز بتونم تمومش کنم و بروز کنم .

 

 

پ.ن :

_ امروزم بعد از مدتها نشستم پای لپ تاپ و تا سرش گرم بود شروع به نوشتن کردم که همین الان با کاردستی جدید و یه عالمه حرف سر میزم حاضر شد جالب بود



ساره ::: یکشنبه 01/4/12::: ساعت 5:47 عصر


[نوشته ی رمز دار]  



ساره ::: سه شنبه 01/3/17::: ساعت 4:47 عصر

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 105
کل بازدید :22338
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<