بیشتر از یکساله که کمد هامونو درست و حسابی مرتب نکردم .. فقط سطحی جمع و جورشون کردم . کمد دخترک که واقعا بهم ریخته ست.. کلی لباس داره که کوچیک شده و هنوز همونجا افتاده ..
رگالشم همینطوری روش لباس ریخته ..
کشو ها هم همینطور ..
بعد اونوقت من فقط میشینم و حرص میخورم .. پای کار که بشه اصلا حوصله ندارم برای مرتب کردنشون ..
دلمم نمیخواد کسی بیاد کمکم جمع کنه ، چون میدونم اونجور که من میخوام مرتب نمیکنه و اونوقت بیشتر حرص میخورم .
ولی بازم با این وجود دست و دلم به کار نمیره و میمونه برا بعدی که نمیدونم کی هست ..
بگذریم ..
امروز دختر اون یکی عمه برام عکس عمه مرحوممو فرستاد .. عکس از روزای خوبش ..
روزای قبل از سکته کردنش ..
تو این عکسا هم خندون بود ، مثل همیشه ..
عمه همیشه لبخند به لب داشت ..
آدم آروم و ساکت و مظلومی بود ، خییییلی مظلوم ..
ولی خنده رو بود ..
و خیلی مهربون ..
جاش خالیه بینمون .. توی خونه خودش ..
ولی همگی خدارو شکر میکنیم که راحت شد..
این 6 ، 7 ماه اخیر واقعا رنج کشید .. و هیچکدوم دل دیدن این وضعیتشو نداشتیم ، چه برسه به بچه هاش ..
اونا مثل پروانه دور مادرشون میچرخیدن و پرستاریشو میکردن .. خدا خیرشون بده واقعا ..
بهرحال فراق عمه سخته .. روز اول که دلم میخواست چشمامو ببندم و حالا حالا ها بیدار نشم ..
هروقت حالم خیلی بده میشه اینطوری میشم ..
مخصوصا زمانی که عزیز از دست میدم ..
دلم میخواد بخوابم و وقتی بیدار میشم ،ببینم هیچ اتفاقی نیفتاده .. یا اونقدر دیر بیدار شم که زمان از اون مرحله عبور کرده باشه !
یه جور انکار و فرار غیرممکن ..
که نمیشه ..
و انگار باید قرار گرفت وسط ماجرا و همراه با خودش عبور کرد ..
اما کم کم بهتر شدم ..
خیلی آروم ترم الان ..
در واقع نسبت به خاله واقعا شرایط بهتری دارم و داریم ..
در هر صورت این رفتن ها هم جزیی از زندگی ماست ..
و معنا و مفهوم طلب صبر از خداوند اینجاها معنا داره .. چون به واقع هیییچ کاری از دستت برنمیاد .. هیچ ..
فقط..
ناراحتم از اینکه دختری خیلی زود این چیزا رو درک کرد .. .
و همش میگم خدا به داد بچه هایی برسه که تو سن کم به هر دلیلی پدر یا مادرشونو از دست میدن ..
پ.ن
_ یه کلیپ به دستم رسیده از ماههای آخر عمر خاله .. مصاحبه ای که از تی وی استانی هم پخش شده گویا ..
با صورت لاغر و بیمار گونه .. اما چشمانی براق و زبانی پر شور که از تلاش برای کمک به دیگران حرف میزنه و آخرش آرزو میکنه همه با هم مهربون باشن و هیچکس بی خبر از غم همنوعش نباشه ..
و من هربار ..
آرزو میکنم کاش میتونستم دخترک رو مثل اون بار بیارم ..
اما دختر فعال ، یه مادر فعال میخواد ..نه اینی که الان هست ...
دختر مهربون و با دل بزرگ ، یه مادر با گذشت و بی کینه میخواد که ..
از خدا میخوام کمکم کنه و بتونم خودمو جمع و جور کنم .. کاش بشه ..
زندگیم شده یه زن سالاری و مادر سالاری مزخرف و حال بهم زن ، همین !