سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دانشمندان سؤال و با حکیمان گفتگو و بافقیران همنشینی کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

گوشه ای دنج برای من


خداروشکر جراحی منتفی شد ، جای تومور بد بوده .. 

دیگه انشالله بقیه درمان ها رو قراره انجام بده .. 

دکترها که امیدوار هستن درمان میشه ، فقط اصرار زیادی در مراقبت روحی دخترخاله از خودش دارن .. 

آخر همین هفته هم به یاری خدا دورهمی داریم که همو ببینیم .. 

درسته که یه طرف بدنش تا حدودی بی حس هست ، اما همینکه قرار نیست بره تیغ جراحی خودش خیلی امیدوارکننده ست ، آخه به گفته پزشکها ریسکش خیلی بالا بوده و  اگه می‌رفت ممکن بود عمل به خوبی انجام نشه و خدای نکرده اتفاقات بدتری بیفته .. 

توکل بخدا 

 



ساره ::: سه شنبه 102/2/19::: ساعت 5:36 عصر


[نوشته ی رمز دار]  



ساره ::: سه شنبه 102/2/19::: ساعت 10:45 صبح


وضعیت دخترخاله م خوب نیست ، دچار تومور مغزی شده .. 

یا باید جراحی بشه یا شیمی درمانی .. 

تا چند روز آینده دکترها تصمیم نهاییشونو میگیرن .. 

دوباره استرس و اضطراب و فکر اومده سراغمون .. 

خدا خودش کمک کنه .. 

ما با هم و کنار هم بزرگ شدیم ، حتی حالا هم که رفت و آمدها کم شده ما باز با هم در ارتباطیم.. توی همه دورهمی ها با همیم .. هروقت هرجا مجلس یا مراسمی باشه ، جای ما و خاله ها و دخترخاله ها کنار همه .. 

هر کدوم وارد مجلس میشیم ، چشم میچرخونیم جای اون یکیو پیدا میکنیم و میریم کنارش می‌شینم .. 

قهر و آشتی هم زیاد داشتیم .. از بچگی تا به حال .. اما باز کنار هم بودیم ..  

و حالا یکی از دخترخاله ها ( دخترخاله مامانم ) گرفتار بیماری شده .. 

التماس دعای فراوان دارم ازتون .. 

 

بعداً نوشت: 

الان خودش پیام داده بیاین قرار بذاریم دورهم جمع شیم ، عجله هم داره .. قشنگ معلومه خودشو آماده همه چیز کرده .. 

ولی ما هنوز امید داریم .. خیلی .. 

نمیخوام به چیز دیگه ای جز خوب شدنش فکر کنم . انشالله که خیره 



ساره ::: یکشنبه 102/2/17::: ساعت 3:42 عصر


خواب دیدم دارم به همسر خیانت میکنم ، اونقدر تابلو رفت و آمد داشتیم که نزدیکانمم فهمیدن!!  بعد اگه یکی به روم میاورد که خبری هست انگار ، ریلکس میگفتم نه بابا چی میگی ؟ من شوهر دارمااااا !! 

اولش برام مهم نبود ولی آخرای خواب عذاب وجدان گرفته بودم دیگه خخ 

باوجودیکه همه حرفمو باور میکردن و کاری بهم نداشتن ، حالم از خودم بهم میخورد و آرزو میکردم برگردم عقب دیگه اشتباهمو تکرار نکنم ! ولی نمیشد .. به لحاظ عاطفی درگیر بودیم هردو و همدیگر رو دوست داشتیم !! یه حس دوست داشتن تلخ و غیر متعارف ! 

همین که بیدار شدم و فهمیدم همش خواب بوده خیلی خداروشکر کردم .. خیلی .. 

چیه خیانت که خواب دیدن ازش و فکر بهشم حال آدمو خراب می‌کنه اَه .. 



ساره ::: یکشنبه 102/2/17::: ساعت 11:23 صبح

 
40

کنار تخت دخترک دراز کشیدم ، دلم برای تختم تنگ شده ولی چاره ای نیست ، نمیشه روی سکوت و آرامش الان حساب کرد ، ممکنه هر لحظه پسر بزرگ همسایه شروع کنه .. 

با صدای بلند ضبط ، مکالمه های بلندتر با تلفن و اگه داداش کوچیکه باشه  برپا شدن دعوای مفصل و پر سر و صدا .. 

گوشیمو چک میکنم و بعد میذارم کنار .. 

به خاله مرحومم فکر میکنم .. یاد خاله دوباره زنده شده .. نه اینکه نبوده ازقبل که تمام شدنی نیست ، فراموش شدنی نیست ، حتی عادت کردنی هم نیست .. فقط .. آرامشی از سر تسلیم و پذیرش بوجود اومده که کمک می‌کنه زندگی مثل سابق در جریان باشه .. 

اما یه وقتایی همه حسها فوران می‌کنه در دل آدم .. 

حس دلتنگی .. حس فقدانش .. 

از بعد رفتنش ، جای خالیش هیچ جوره پر نمیشه در دورهمی هامون .. 

همیشه خالیه .. 

خنده هاش.. شوخیهاش .. تلفن جواب دادناش و تند تند کار این و اون راه انداختناش .. سربه‌سر گذاشتنامون با هم .. قربون صدقه رفتنامون .. 

یه وقتایی همه اینا زنده میشه .. دلتنگی شدید برای کسی که نیست .. 

و همیشه اینجور مواقع اتفاقی توی فامیل میفته که میفهمیم بی ربط نبوده زنده شدن یاد خاله .. 

نمی‌دونم قراره چه اتفاقی بیفته .. 

نوه کوچولوش که همین یکماه پیش متولد شد .. 

و با اومدنش رنگ شادی پخش شد در خانواده ..‌

دیگه معلوم نیست باید منتظر چی باشیم ، انشالله که خیر باشه .. 

چشمامو می‌بندم و باهاش حرف میزنم .. (خاله، رفیق .. عزیز مهربونم .. دلتنگتم..) چشمام داره گرم خواب میشه که صدای فریاد پسر همسایه بلند میشه .. دوباره بحث و .. 

از اینکه توی اتاق خودم نیستم خوشحالم .. حداقلش اینه که تپش قلب نمی‌گیرم .. 

یکم پهلو به پهلو میشم ..

انگار که دلم میخواد بنویسم ..

دخترک هم پایین مشغول تماشای تی وی هست و کاری بهم نداره..

از جام بلند میشم و گوشیو برمیداریم .. وارد وبم میشم و مینویسم .. 

مینویسم از چهل سالگی .. 

که همین چند روز پیش مهرش خورد به پیشونیم ..

الان معنی چشم بر هم زدنو میفهمم .. 

همین دیروزی که دانشجو بودم میشه 20 سال پیش !!

همین چند سال پیش که بچه بودم میشه 30 پیش !! 

چقدر زود .. چقدر عجیب ..!! 

جالبه که عمر به سرعت گذشت .. اما آرزوها نه .. سربالایی و سراشیبی ها نه .. روزگار گویی که گیر کرده یکجا .. 

نه اینکه بد باشه یا خوب  .. نه ! 

برای من متوقف شده .. 

انگار که وسط یه جاده بی انتها در حال عبور باشی .. 

جاده ای که هم از بخش بیابون و جنگلش خبر داری ، هم بخش هموار و ناهموارش .. اما میدونی که باید بری در هرحال .. در واقع تازگی و هیجان 20 سالگیو برات نداره و هیچ چیز جدیدی در انتظارت نیست انگار .. ولی زیبایی‌های خاص خودشو هم داره .. شاید اگه قبلترها دیدن زیبایی ها ، لبخندها ، مهربونیی ها ، تولد ها ، چشمه سار و جوی و بارون و نعمات خدا عادی بود برات ، دیگه نیست از این به بعد .. همه چی قشنگه .. تو همین دنیا هم میشه لمسشون کرد .. یه جورایی درک همه چی برات عمیق میشه .. هم زیبایی ها و لذتها و شادیها.. هم سختی ها و غم‌ها .. 

واسه همین هیچی سطحی و گذرا نیست .. حتی اگه چشم به دیدنشون و گوش به شنیدنشون عادت کرده باشه .. 

برای من ورود به دهه 40 ینی قدر دونستن داشته هام .. و بیشتر شدن ترس از دست دادنهاشون .. 

داشته های مثل وجود پدر ، مادر ، فرزند و عزیزانی که خداوند بهم عطا کرده .. 

مال دنیا هم همیشه مهم بوده و هست .. همیشه بزرگترین نقش رو در سربالایی های زندگی من داشته .. و الان هنوز در همین سن هم جزء چالشهای حل نشدنی زندگیم هست .. که نتونستم راهی برای عبور ازش پیدا کنم .. 

احساساتم مثل سابق هیجانی نیست و زود فوران نمیکنه ، در واقع قوه منطقم کمی غالب شده در مدیریت کردنم .. 

اما زودرنج و حساس شدم .. دلبسته تر ، وابسته تر .. و ابرازشون بیشتر درونی شده تا بیرونی .. 

زود خسته و بی حوصله میشم که فکر میکنم این دیگه به سن ربطی نداره .. بخاطر اتفاقات این یکی دوساله که هنوز رفرش نشدم و بازم به زمان بیشتری نیاز هست برای گذر از این مرحله .. 

و ... 

و خیلی چیزهایی که الان مجال گفتن نیست و باید برم .. 

نمی‌دونم بقیه هم حس منو دارن یا نه .. 

فقط می‌دونم واقعا با 10 سال پیشم فرق کردم چه برسه به قبلترش .. 

و این تغییر ناگهانی ایجاد نشده .. به مرور و کم کم .. 

 

 

 

 

 

 

 



ساره ::: چهارشنبه 102/2/6::: ساعت 3:41 عصر

<      1   2   3      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 7
کل بازدید :20374
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<