برای اولین بار وقتی اضطرابمو بابت مهمون دعوت کردن ( خانواده خودش که بیان بمونن یکی دو روز ) دید ، گفت نگران نباش ، خرجش با خودم !!!!!
اولشم شرط گذاشت که هرچی من بگم باید درست کنی که قبول نکردم ..
گفتم طبع خانواده تو رو من میشناسم و نمیشه با هر غذایی جمع و جور کرد ، میزبانم منم .. نمیخوام مهمونم ناراضی باشه .. خودم باید انتخاب کنم ..
و اون قبول کرد !!!
شاید باور نکنین ولی بعد از سالها انگار که داروی آرامبخش بهم تزریق شد و همه اضطرابها رفت اون لحظه !!!
جلوی خودش خداروشکر کردم ..
پ.ن
_ مهمونی فعلا کنسل شد و افتاد هفته آینده به احتمال زیاد ..
_ شبش البته دعوامون شد .. و من بازم خیلی عصبانی شدم ، اونم جلوی دخترک ... و از اوت موقع حسابی ریختم بهم ..
ای کاش ...
بیخیال ..
_ پست راجع به خانواده همسر نوشتم ، ولی نمیدونم بذارمش یا نه .. میگم شاید درست نباشه ..
نمیدونم ..
علائمم که کمتر شد ، رفتم تست دادم
همون دکتری که رفته بودم مطبش ..
به منشی گفتم بنا به صحبتهای دکتر باید تا حالا سه هفته از ابتلا گذشته باشه ، حملات آلرژیکم هم کمتر شده و دیگه بشدت قبل اذیت نیستم ..
اونم به دکتر گزارش داد و دکتر قبول کرد تست رو انجام بده ..
تست فوری بود البته ..
و بعد از 20 دقیقه جواب داد که منفی شدی و میتونی از قرنطینه بیرون بیای ..
خوشحال شدم ..
به همسر هم گفتم تست بده که قبول نکرد ..
اما وقتی رفت به خانوادش سر بزنه و اونا ازش دوری کردن ، بهش برخورد ..
سرکار هم همکاراش نزدیکش نمیشدن زیاد ..
اینجوری شد که مجبور شد بره تست بده ..
که خداروشکر تست اونم منفی شد و خیال هممون راحت شد ..
هنوزم عطسه و سرفه میکنم ... اگه هم بیرون ببرم و پارکی جایی باشم ، یکم اذیت میشم ، ولی اصلا مثل قبل نیست به لطف خدا ..
مصرف ویتامینهامو قطع نکردم و به همسر و دخترک هم میدم ..
خلاصه که بخیر گذشت و رها شدم از شر این بیماری ..
فقط یه مقدار بی حوصله و افسرده م که نمیدونم از عوارضش هست یا نه فشار مشکلات زندگیمه که این روزا حسابی گرفتارمون کرده ..
هییییی ..
ای کاش فرجی میشد ..