سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستم راندن بر بندگان بدترین توشه است براى آن جهان . [نهج البلاغه]

گوشه ای دنج برای من


مادربزرگ وقتی زنگ میزنه ، آمار کل افراد و کل اتفاقات روز خانواده رو میگیره .. بعدم خودش آمار کل فامیلو میده خخخ 

و معمولا نیم ساعتی طول می‌کشه این مکالمه ! 

بچه ها، خواهر و برادرش ، نزدیکان و دوستان صمیمی شامل این جریان میشن.

تازه سرش گرمه و بیکار نیست که اینقدر وقت می‌ذاره ، وگرنه فکر میکنم کل شبانه روز رو باید پای تلفن میگذروند ! 

خودش میگه چون شرایط سر زدن به عزیزانشو نداره ، با همین تلفن جبرانش می‌کنه و از حالشون باخبر میشه که کمتر نگران بشه .

که درستم میگه و واقعا همینطوره بنده خدا .. 

ولی خب بعضی وقتا ماها زیاد حوصله پای تلفن نشستنو نداریم دیگه .. یه وقتایی هم اتفاقاتی افتاده که صلاح هست اون متوجه نشه . برا همین از زیرش در میریم . 

مامان که نمیتونه فرار کنه البته خخ 

همیشه جواب میده و همیشه میشینه پای حرفای مادرش .. 

ولی خاله زری چندتا یکی جواب میده .. 

دایی ها هم مختصر و کوتاه سر و تهشو جمع میکنن...

خاله زینبم که نیست دیگه .. 

با این حساب مامان تنها کسی هست که بیشتر وقت می‌ذاره .. 

حالا تصور کنین مامان نباشه و ما باشیم و تلفن زنگ بخوره و شماره مادربزرگ بیفته !!! 

ینی هرکی از یه طرف فرار می‌کنه .. خخ

بیشتر هم بخاطر آمار دادنه که دم به تله نمیدیم .. 

واسه همین بابا مجبور میشه جواب بده .. اگه هم خونه نباشه ، باز تا جایی که میشه ماها برنمیداریم .. 

خوبیش اینه بابا تعارف نداره و خودشو مقید نمیکنه که پای حرفای مادربزرگ بشینه ، اونم میشناستش .. برا همین یکم که حرف زدن و اطلاعات اصلی رد و بدل شد ، بابا مکالمه رو تموم می‌کنه و خداحافظی می‌کنه . 

اینا رو گفتم که بگم فعلا تا امروز تونستم فرار کنم ، ولی فردا و فرداها معلوم نیست ، چون مادربزرگ شاکی شده خخ...

 

بعداً نوشت : بالاخره گیر افتادم و باهاش حرف زدم . به بابا گفته بود گوشیو بده ساره جالب بود

 

 

 

 

پ.ن ( بی ربط ) 

_ دارم مثلا با این چیزا خودمو سرگرم میکنم که یادم بره همسر عصری زنگ زده بود بگه نمیخوام کار کنم و قشنگ بره تو اعصابم ! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



ساره ::: شنبه 102/6/4::: ساعت 8:25 عصر


من اینجوریم که وقتی اندازه نمک از دستم میرسه و خورشت رو شور میکنم ، شکرپاش برمیدارم و با شکر ریختن توی خورشت جبرانش میکنم پوزخند

مزه شم جدید میشه و خوشمزه ، هیچکسم نمیفهمه جالب بود

مثل امروز .. 

چرا نمک خونه مامان اینا شورتره آخه !؟ 

بعد مامان نیست چرا مهمون میاد ؟! 



ساره ::: جمعه 102/6/3::: ساعت 12:5 عصر


مامان رفت کربلا ..‌‌

منم در حال رفت و آمد به خونه خودمون و خونه بابا اینا هستم . 

احتمالا بعضی شبا واسه خواب بریم خونه و روزا اینجا باشیم ..‌‌

دیروز خاله زری هم اومد بدرقه مامان . 

همه که رفتن و من و خاله تنها شدیم ،خاله تنها کسی هست که تا حدودی با پسر دوم خاله زینب رفت و آمد داره ، چند مدت پیش قضایایی تو فامیل اتفاق افتاده بود که جسته گریخته همه یه چیزایی از محیا شنیده بودیم ولی کامل نمیدونستیم چه خبر شده .  خاله زری که بیشتر در جریان بود و به نوعی خودشم درگیر بود برام تعریف ماجرا رو . ینی مو به تنم سیخ شد .. !!!!

باوجودیکه شخصیت محیا شناخته شده ست و از رفتارهاش نباید تعجب کرد ، اما این چیزایی که خاله می‌گفت دیگه واقعا غیرقابل هضم بود !!! 

همش با خودم میگفتم آخه چطور یه نفر تا این حد می‌تونه شرارت کنه ؟؟!!  نقش خانواده این وسط چیه واقعا ؟!!!! آخه کسی که خانواده دار باشه دیگه دست به اینکارا نمیزنه که ؟؟؟!!!!!!

ینی اونا هم موافق تمام کارای این دختر هستن ؟ اصلا خبر دارن از کاراش ؟؟!!

هیچی دیگه کل دیشب داشتم خواب پریشون از این دختر می‌دیدم ! 

واقعا چرا ؟! 

 

 

 

 

 

 



ساره ::: پنج شنبه 102/6/2::: ساعت 3:31 عصر


مامانم داره میره کربلا و قراره من برم پیش بابا ..‌‌

ولی دلم غصه داره که چرا زیارت آقا نصیب من نمیشه ؟! .

حرفم فقط پیاده روی نیست ، حرفم زیارتی هست که تا حالا نرفتم . 

برا همین دیدن فیلم زائرا جوگیرم نمیکنه ، غمگینم می‌کنه .. 

مامان تا حالا چندبار تعارف کرده که بیا با هم بریم . ولی هم من می‌دونم هم اون که نمیشه . ما نمی‌تونیم همسفر خوبی برا هم باشیم . روحیاتمون فرق می‌کنه و اگه من باهاش باشم اذیت میشه . بخاطر وسواسم ، بخاطر درونگراییم بخاطر وجود دخترک که نمیتونم نبرمش (چون عشق سفره ، عشق ورجه وورجه و پیاده رویه .. ) 

و همه اینا دست و پای مامانو می‌بنده و اسیر من میشه .. 

سفر دوست و همسفر پایه میخواد که اون داره ، همه مثل خودش هستن ، اگرم نباشن حرف شنوی دارن ازش و به عنوان لیدر قبولش دارن . 

اما من مثل اونا نیستم . اینجوری هم خودم اذیت میشم هم اونا .. 

ای کاش اونقدر پول داشتم که میتونستم با همسر و دخترک با کاروان به زیارت برم . نه صرفا زمان اربعین .. یه روزی از روزهای خدا که بشه یه دل سیر چشم به ضریح آقا دوخت و همه دلتنگی‌ها رو رفع کرد . 

بحث اعتفادی یه حرفه ، بحث دل یه حرف دیگه .. 

دل منم درگیره .. درگیر محبت اهل بیت .. 

حتی اگه حاجتام  روا نشه و به خواسته هام نرسم .. .

همینکه وقتی باهاشون حرف میزنم ، آرامش میگیرم . همینکه عقلی و قلبی باور دارم هستن و صدامو می‌شنون و منو مبینن، برام کافیه .. 

همین خیلی قشنگه ، خیییلی ..

فقط کاش فرصت دیدارم مهیا میشد که بجای نشستن پای این چشمه پرنور ، اندکی هم از نعمت سرچشمه استفاده میکردم .. 

خوشبحال همه زائرا .. 

 

 



ساره ::: دوشنبه 102/5/30::: ساعت 12:38 صبح


[نوشته ی رمز دار]  



ساره ::: دوشنبه 102/5/23::: ساعت 10:54 عصر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 7
کل بازدید :20383
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<