سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زن کژدمى است ، گزیدنش شیرین . [نهج البلاغه]

گوشه ای دنج برای من


[نوشته ی رمز دار]  



ساره ::: دوشنبه 102/8/29::: ساعت 11:1 صبح


_ برنامه پاورقی رو دوست ندارم .. 

بی انصافی و قضاوت و تمسخر و طعنه بنام دین و مذهب ، اونم صرف دفاع از ارزشها ، حالمو بد می‌کنه .... خیلی بد .. 

 

_____________________

 

_ اندر مزیت‌های کرونا ، فراوانی  تدریس مجازی اکثر دروس مدرسه ست ... ! 

هم برای محصل ، هم والدین که کاملا با سیستم جدید آموزش غریبه ان خخخ 

دخترک چند مدت پیش، یک هفته بخاطر آنفلوآنزا غایب بود ، همین مجازیا کمک کردن عقب نیفته .. 

خودمم در کل  وقتی دخترک تکلیف داره و باید باهاش کار کنم ، هرجا گیر میکنم از همینا مدد میگیرم خخ 

 

____________________ 

 

_ چایی خودم به نیمه لیوان رسیده ، خواهرم هنوز شروع نکرده ، صداش میکنم و میگم بخور آبجی داغ نیست دیگه .. 

لبخندی میزنه و رو به مامان و بابا میگه ، من الان نزدیک چهل سالمه، ولی از بچگی هربار خواستم توی جمع نوشیدنی گرم بخورم ، ساره هوامو داشته که داغ نباشه ! اگه فراموشم کنم و یادم بره که گذاشتم سرد بشه ، حواسش بهم هست و صدام می‌کنه و میگه « بخور آبجی ، داغ نیست دیگه » 

بعد میگه من حتی اینو برا دوستامم تعریف کردم ..  .

 

تعجب میکنم .. اصلا بهش فکر نکرده بودم .. یه جور قشنگی دلگرم میشم .. 

 

 



ساره ::: چهارشنبه 102/8/24::: ساعت 2:17 عصر


[نوشته ی رمز دار]  



ساره ::: سه شنبه 102/8/23::: ساعت 5:46 عصر


برای کاری خیلی اتفاقی وارد فیس بوک شدم .

و  اتوماتیک وارد پروفایل قدیمی خودم !  

یهو به خودم اومدم دیدم موندگار شدم و یادم رفته بود چیکار داشتم .

اصلا انگار وارد دنیای دیگه ای شده بودم .. !!

بعضی هنوز فعالیت داشتن و بعضی هم آخرین فعالیتشون مال همون ده سال پیش بود ! ( بعد از فیلتر دیگه بروز نشده بودن ) 

اونایی که فعال بودن ، چقدر تغییر کرده بودن .. چقدر همه چی عوض شده بود .. ! 

دوستانی بودن که شماره هاشون پاک شده بود ، حتی پیجشون .. و حالا داشتم میدیدمشون ! 

خیلی هاشون مهاجرت کرده بودن و از ایران رفته بودن .. 

گذر عمر رو قشنگ توی همون چند دقیقه حس کردم .. 

پروفایل یکی از همون رفقای قدیمی توجهمو جلب کرد .. 

پستهاش ، برعکس گذشته ، شاد نبود انگار .. 

غمگین بود .. خیلی غمگین .. 

چندبار دستم رفت که پیام بدم و احوالشو بپرسم .. ولی نتونستم .. 

خواستم از دوست مشترک که گهگداری هنوز با هم در ارتباطیم بپرسم که بازم نتونستم..‌‌

یه دوست خیلی خیلی قدیمی تر ، نزدیک همون 10 سال پیش پیدام کرده بود و بهم پیام داده بود .. 

پروفایلشو چک کردم دیدم هنوز فعالیت داره .. 

به اون پیام دادم اما .. 

اونم ایران نیست ..( و این ینی ازم نمی‌خواد قرار بذاریم همو ببینیم خخ)

و بعد یه دوست دیگه .. 

زود ازدواج کرد و همون اوایل ازدواجشم بچه دار شد .. 

بچه هاش چقدر بزرگ شده بودن .. ! باورم نمیشد اون پروفایل مرد جوان ، همون وروجک شیرین و دوست داشتنیه کوچولوئه !! 

و .. و ... 

واقعا برای دقایقی حس کردم دارم توی کوچه های قدیمی دوستانه هام قدم میزنم و هر دری که باز میشه ، خونه یکی از اوناست ... 

خاطره ها داشتم من در کنار همه اونا .. 

شور جوانی و خنده ها و شیطنت و درسها .. 

یادش بخیر .. 

از فیس بوک خارج شدم و نمی‌دونم برگردم دوباره یا نه .. 

نمی‌دونم بهشون پیام بدم یا نه .. 

اصلا نمی‌دونم بتونم دوباره ارتباط بگیرم یا نه .. 

از یه طرف دلم میخواد شروع کنم ، ازطرفی انگار میل به انزوا طلبی نمی‌ذاره دیگه کسی رو وارد حریم زندگی خودم کنم .. حتی اگه یه روزی با اون آدم ، صمیمی ترین بودم ! 

شاید همونم اونقدر تغییر کرده باشه که مثل من علاقه ای به ادامه دادن نداشته باشه .. 

بگذریم 

خلاصه .. 

دلنشین بود .. 

 

 

 

 

 

 



ساره ::: دوشنبه 102/8/22::: ساعت 2:50 عصر


مامان و بابا و عمو امیر اینا با قطار راهی مشهد شدن .. 

انشالله که همه مسافرا بسلامت برسن و حال دلشونم خوب باشه .. 

قرار شده عمو امیر اینا چیزی از ماجرای وساطت ندونن و حداقل توی این چند روز کنار هم خوش باشن .. 

وگرنه که اون خانواده گویا دست بردار نیستن و اومدن سراغ بابا ..( همون‌طور که پیش بینی کرده بودیم ) .. با واسطه هم شروع کردن و کسی رو  وادار کردن زنگ بزنه که بابا اینا خیلی قبولش دارن ..  البته بنده خدا خودشم گفته بود انتظار ندارم موافقت کنید و خودمم توی رودربایستی قرار گرفتم . 

چی بگم .. 

 

______________________

 

_ خداروشکر شیفت بندی کار همسر تثبیت شد و یه نیروی جدید اومد که موندگار بشه . 

و یک قدم دیگه جلو رفتیم به لطف خدا .. 

میمونه کار پاره وقت که همسر هنوز خیلی شل و سسته واسش .. 

ینی اصلا به وقت استراحتش خلل وارد نمیشه ، چون تایم خالی زیاد داره . ولی خب .. 

فعلا مجبورم از همون روش هل دادن و اجبار استفاده کنم تا راه بیفته .

تا ببینیم چی میشه ..‌‌

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



ساره ::: یکشنبه 102/8/7::: ساعت 6:43 عصر

   1   2      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 2
کل بازدید :20206
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<