نمیدونم چرا پاییز فصل مورد علاقه بعضی از آدماست !!؟
آفریده خداست درسته ، برگهای نارنجی درختان تو این فصل واقعا قشنگه .. چه روی زمین چه روی درخت .. بارونش تا بی نهایت زیباست .. آرام بخشه ..
ولی ..
این فصل برای من دلگیره.. فصل شروع خوابیدن درختان هست .. شروع سرماست ... روزهاش کوتاهه .. زود شب میشه ...
من عاشق سرسبزی و سرزندگیم .. عاشق بهار ..
سرماییم .. و هوای سرد اذیتم میکنه ..
عاشق روز و روشنایی و نورم و شبا مضطرب میشم ..
روز واسه من نماد هوشیاری و بیداریه ..
نمیدونم ..
پاییز برا من یه جورایی شبیه غروب جمعه هاست ..
پ.ن
- از همین الان با تغییر دما و شروع غروبهای زودهنگام دچار اضطراب شدم ..
هرچند از عمرم کم میشه ولی خداروشکر که میگذره فقط ..
آخه فرزند آوری به چه قیمتی ؟!
وقتی بمونی تو مخارج مدرسه یک دختر دبستانی ؟!
بمونی واسه هزینه سرویسش که دوبرابر شده ؟!
تااااازه مدرسه دولتی !!
قراره این هزینه ها از کجا تامین شه، وقتی حقوقت حداقل اداره کاری هست ؟!!!
میگن به مشکل مالی فکر نکن ... باشه .. بی اعصابی چی ؟!
همین فشار مالی آدمو روان آدمو له میکنه ، بعد میشه بچه سالم تحویل جامعه داد ؟!
مادربزرگ وقتی زنگ میزنه ، آمار کل افراد و کل اتفاقات روز خانواده رو میگیره .. بعدم خودش آمار کل فامیلو میده خخخ
و معمولا نیم ساعتی طول میکشه این مکالمه !
بچه ها، خواهر و برادرش ، نزدیکان و دوستان صمیمی شامل این جریان میشن.
تازه سرش گرمه و بیکار نیست که اینقدر وقت میذاره ، وگرنه فکر میکنم کل شبانه روز رو باید پای تلفن میگذروند !
خودش میگه چون شرایط سر زدن به عزیزانشو نداره ، با همین تلفن جبرانش میکنه و از حالشون باخبر میشه که کمتر نگران بشه .
که درستم میگه و واقعا همینطوره بنده خدا ..
ولی خب بعضی وقتا ماها زیاد حوصله پای تلفن نشستنو نداریم دیگه .. یه وقتایی هم اتفاقاتی افتاده که صلاح هست اون متوجه نشه . برا همین از زیرش در میریم .
مامان که نمیتونه فرار کنه البته خخ
همیشه جواب میده و همیشه میشینه پای حرفای مادرش ..
ولی خاله زری چندتا یکی جواب میده ..
دایی ها هم مختصر و کوتاه سر و تهشو جمع میکنن...
خاله زینبم که نیست دیگه ..
با این حساب مامان تنها کسی هست که بیشتر وقت میذاره ..
حالا تصور کنین مامان نباشه و ما باشیم و تلفن زنگ بخوره و شماره مادربزرگ بیفته !!!
ینی هرکی از یه طرف فرار میکنه .. خخ
بیشتر هم بخاطر آمار دادنه که دم به تله نمیدیم ..
واسه همین بابا مجبور میشه جواب بده .. اگه هم خونه نباشه ، باز تا جایی که میشه ماها برنمیداریم ..
خوبیش اینه بابا تعارف نداره و خودشو مقید نمیکنه که پای حرفای مادربزرگ بشینه ، اونم میشناستش .. برا همین یکم که حرف زدن و اطلاعات اصلی رد و بدل شد ، بابا مکالمه رو تموم میکنه و خداحافظی میکنه .
اینا رو گفتم که بگم فعلا تا امروز تونستم فرار کنم ، ولی فردا و فرداها معلوم نیست ، چون مادربزرگ شاکی شده خخ...
بعداً نوشت : بالاخره گیر افتادم و باهاش حرف زدم . به بابا گفته بود گوشیو بده ساره
پ.ن ( بی ربط )
_ دارم مثلا با این چیزا خودمو سرگرم میکنم که یادم بره همسر عصری زنگ زده بود بگه نمیخوام کار کنم و قشنگ بره تو اعصابم !
من اینجوریم که وقتی اندازه نمک از دستم میرسه و خورشت رو شور میکنم ، شکرپاش برمیدارم و با شکر ریختن توی خورشت جبرانش میکنم
مزه شم جدید میشه و خوشمزه ، هیچکسم نمیفهمه
مثل امروز ..
چرا نمک خونه مامان اینا شورتره آخه !؟
بعد مامان نیست چرا مهمون میاد ؟!