سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال، کسی را که در زندگی اش بخیل است و به هنگام مرگش بخشنده می شود، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

گوشه ای دنج برای من


یکی دو ساعتی هست که از خاکسپاری برگشتیم .. 

پدرشوهرم خیلی یهویی از بین ما رفت !!! گریه‌آور

 

و من در شوک دوم فرورفتم !



ساره ::: شنبه 100/9/27::: ساعت 8:5 عصر


هر دو پادکست رنج و التیام در سوگ رو گوش دادم .. 

و چقدر خوبه که بفهمی یکی هست که درکت میکنه .. 

یه جاهایی هم برای همسر پخش کردم تا بهتر حال منو بفهمه .. 

و بذاره هروقت دلتنگ شدم راحت سوگواری کنم تا تخلیه شم ...

دقایق آخر بخش دوی پادکست میگه بهتره از غمتون حرف بزنین یا بنویسید تا دلتون آروم بگیره ، ذهنتون از حصار یادآوریها رها بشه .. 

خب .. 

منم جزو همین افرادم که یه سری اتفاقات در ماجرای فوت خاله ، مدام برام تداعی میشه و یهو با یادآوریشون عین یک آدم تازه داغدیده حالم عوض میشه و بشدت سیستم روحیم بهم میریزه .. 

اتفاقاتی که نیاز دارم راجع بهشون گفتگو کنم تا بلکه بار غمم کمی سبک تر بشه .. 

ولی نمیدونم کجا .. 

به اینجا زیاد فکر میکنم اما با خودم میگم چرا باید مخاطبینمو اذیت کنم تا خودم راحت شم ؟! و هربار که میام بنویسم ، خودبخود همون اول دستم از حرکت می ایسته ! 

برای همین با مشاور خودم هماهنگ کردم اگه بشه تلفنی باهاش صحبت کنم ، که امیدوارم جور بشه و بتونم از راهنماییهاش استفاده کنم ...

دیگه به جایی رسیدم که حاضرم از خرجیمون بزنم و برای اینکار هزینه کنم .. 

خدا کنه که موفق بشم و حالم هم بهتر بشه .. 

وگرنه ناچارم بیام اینجا و سر شما رو بدرد بیارم .. 

آره .. 

اونکه که رفت نسبتش خاله بود .. ولی مثل خواهر نزدیک ، مثل دوست محرم ، مثل مادر دلسوز بود و مثل پدر تکیه گاه .. 

و نه فقط برای من .. 

برای همه .. 

و حتی برای مادر خودشم همه کس بود .. 

خاله فقط یک عضو خانواده نبود .. 

خاله .. 

بیخیال .. 

اگه عمری باقی بود و نیاز به نوشتن .. حتما میام .. 

فقط پیشاپیش شرمنده ام بابت این کار .. 

 

 

پ.ن 

_ شادیه جان عزیزم بیا و خبری از حال بابا بده که نگرانم 



ساره ::: یکشنبه 100/9/21::: ساعت 7:14 عصر


با مشاور اسنپ دکتر تلفنی صحبت کردم .. 

اینبار در کل زیاد راضی نبودم ، چون وقتی که باید صرف کمکم میکرد و با توجیه کردن ارجاع داد به دوره درمانی و ویزیت های بعدی !! 

در حالیکه من میدونستم چرا تماس گرفتم و چی میخوام ازش .. 

فقط.. 

در طول مکالمه چندتا جمله کلیدی گفت که خیلی کمکم کرد .. بدون راهکار البته و اصرار داشت تماس مجدد بگیریم در زمانهای بعدی تا راهکارا رو بگه .. 

وقتی گفتم بعد از سه هفته دیگه پذیرفتم خاله نیست و رفته ولی هنوز عمیقا ناراحتم و حالم بده ، گفت نمیتونم قبول کنم که پذیرفتی .. چون از اول تماست تا حالا از حرفات هیچ علامتی از پذیرفتن نمیبینم ... تو بیشتر تسلیم این ماجرا شدی تا پذیرش واقعیت .. !!

یا گفت این حالت کمی ریشه در زندگی سختی که پشت سر گذاشتی و هنوز درگیر هستی هم داره ( از همسر و زندگیم که پرسید کمی شرح حال دادم )

گفتم یه وقتایی که همسر هست و خیالم از دخترک راحته ، واسه خودم خلوت میکنم و عزاداری بی صدا میکنم با فیلم و عکس های خاله .. 

گفت بهتره بر سر خاکش .. تنهایی ..  همینکه هربار ببینی مزارشو به باورت کمک میکنه که دیگه نیست ، تخلیه عاطفی هم میشی ..

بعد گفت میگم چرا و چقدر بری و چیکار کنی اونجا .. ولی جلسات بعد .. 

یا میگم چطور بپذیری .. 

یا چطوری خودتو و احوالتو مدیریت کنی .. 

اما باشه برا بعد .. 

در نهایت وقتمون تمام شد و تماس قطع شد .. هیچ نسخه ای هم ننوشت برام .. 

خب .. 

اگه به جلسات باشه که مشاور خودم بهتره .. فقط چون دیدم اولین نوبت آزادش میشه برا دو هفته دیگه ، اینجا تماس گرفتم .. 

بهرحال هرچه بود بی تاثیرم نبود .. 

همینکه فهمیدم دردم چیه خودش خیلی هست .. 

امیدوارم خدا به همه کمک کنه .. 

 

پ.ن 

_ شادیه جان از خودت یه خبر بده نگرانم 

 

 



ساره ::: دوشنبه 100/9/1::: ساعت 10:4 صبح


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 24
کل بازدید :20233
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<