سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که ساعتی بر خواری فراگرفتن شکیبایی نورزد، همواره در خواری نادانی باقی بماند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

گوشه ای دنج برای من


_ رفته بود خونه مادرش، قرار بود بمونه تا عصر بعد بیاد دنبال دخترک اونم با خودش ببره .. دو ساعت نشده برگشت .. گفت انگار دیگه راحت نیستم اونجا ، دلم خونه خودمونو خواست .. آرامش اینجا رو هیچ جا نداره واسم .. 

گفتم برا منم همینطوریه .. فقط خواهشاً قدر این آرامشو بدون و ببین اگه تو آشفته ش نکنی ، همیشه همینجور آروم و قشنگه .. 

گفت می‌دونم .. من خیلی اذیتتون میکنم .. درستش میکنم .. یه فکرایی دارم .. 

خندیدم .. گفتم از این وعده ها خیلی میدی .. کاش واقعا عمل میکردی ..

( کاش واقعا عمل میکرد ) 

 



ساره ::: چهارشنبه 102/7/26::: ساعت 4:43 عصر


_ عادت کردم به یک فنجون قهوه بعدازظهر .. دلچسبه واقعا .. 

 

___________________

_ یکی از رفقای قدیمی همسر از خانمش جدا شده .. ! 

همسر خودش شوک شده ..چه برسه به من ! 

شاید نباید از هیچی تعجب کرد ولی خب وقتی طرفینو بشناسیم انگار قضیه فرق می‌کنه ! 

زندگیشون خیلی بالا و پایین داشت و با هم ازش عبور کرده بودن .. و تازه درست و حسابی سر و سامون گرفته بودن ..

دو تا هم بچه دارن که گویا الان پیش مادر هستن .. 

اوایل ازدواجم که با همسر به مشکل برمیخوردیم ، همسر پیش همه بچگی میکرد و زیرآبمو میزد ( متاسفانه) ، واسه همین هربار که خانم دوستشو می‌دیدم، با مقدمه چینی خاصی از در نصیحت وارد میشد و میخواست بهم درس زندگی بده !! 

خب طبیعتا ناراحت میشدم .. چون هم غافلگیر میشدم که از کجا می‌دونه ، هم همسن و سال خودم بود و فقط چون چند سالی زودتر ازدواج کرده بود فکر میکرد من بلد نیستم زندگی کنم خخ 

در حالیکه تمام حرفاشو حفظ بودم و عمل هم میکردم .. تنها ایرادم این بود که به همسر ایمان داشتم و فکر میکردم اختلافاتمونو جایی بازگو نمیکنه ! 

خانم دوست همسر اعتقاد داشت این منم که نمیسازم و همسر واقعا مرد خوبیه ! خخ 

البته اون تنها کسی نبود که این فکرو میکرد و تقریبا تمام نزدیکان و دوست و آشناهای همسر اونو بعنوان خوش اخلاق ترین و خوش رو ترین فرد ممکن در اطراف خودشون میشناختن ( و تا حدودی خانواده و فامیل خودم ) و حتی زمانی که اختلاف ما بالا گرفت و من از اون خونه قهر کردم ،اونی که منفور و ناسازگار بود من بودم ! چون علاوه بر همسر ، پدر و مادر اونم به همین خصلت های نیک معروف بودن ( و هستن ) و چطور میشد عروس اینقدر قدرنشناسی کنه و با رفتنش ، اونا رو خجل زده خاص و عام کنه !؟

شوهر خواهر همسر هم البته مثل من قربانی این نوع قضاوت‌ها بود .. 

قضاوتهایی که از همون خونه و اهالیش ریشه می‌گرفت و به بیرون درز پیدا میکرد و رشد میکرد متاسفانه..!

ولی حالا شرایط فرق کرده خداروشکر و همه چیز داره روال نرمال خودشو طی می‌کنه .. 

بگذریم .. ( گرچه جای زخمها و آسیبهای اون روزا بعضی وقتا بدجور اذیتم می‌کنه ) 

وقتی خبر جدایی این خانمو از دوست همسر شنیدم،  یادم به جمله خودش زمانی که خونه ما بود افتاد ..

یادمه اون شب حسابی کلافه بودم از نصیحت کردناش و ناراحت شده بودم بابت اینکه فقط بخاطر درس زندگی دادن اومدن خونه ما و تجدید دیدار و دورهمی دوستانه بهانه ای بیش نیوده ..!

واسه همین مهر سکوتمو شکستم ( حفظ حریم خانوادگی واسم مهم بود ) و قبل از رفتنشون کوتاه و گذرا بهش گفتم که دلیل اولین قهرم چی بوده ( ببخشید یادآوریش ناراحتم می‌کنه و نمیتونم بنویسمش دوباره ) 

که اون در حالیکه شوکه شده بود و مات نگاهم میکرد ، بعد از چند لحظه سکوت ، گفت « راست میگن هیچکی از درون زندگی آدما خبر نداره!!!» 

(بعد از اونم دیگه درست و حسابی با هم مراوده نداشتیم .. من دوری کردم و اونم متوجه شد و این حفظ فاصله رو ادامه داد .. حتی سخت‌تر از من خخ )

و حالا .. 

آره .. واقعا هیچکی از درون زندگی آدما خبر نداره .. 

امیدوام هردو سالم و سلامت باشن و با قدرت بتونن از این مرحله عبور کنن ( گویا رفیق همسر بنده خدا این روزا خیلی داغونه ، خدا کمک هردوتاشون کنه ) 

 

_______________________

 

_ چند روز پیش یه سر رفتیم خونه عمه کوچیکه .. 

پسر و دخترشم به همراه خانواده هاشون اومده بودن .. 

چقدر خوش گذشت .. 

چقدر خندیدیم .. 

چقدر کنار هم حالمون خوب بود .. 

و چقدر انرژی گرفتیم .. 

به همسر میگم کاش تو هم بودی ( سرکار بود اون موقع ) هم خوش می‌گذشت بهت ،  و هم  می‌دیدی چقدر بدون سانسور بودن خوبه .. بلند بلند خندیدن بدون خجالت چقدر لذت بخشه و از هر دری حرف زدن بدون محدودیت و نکته سنجی چقدر قشنگه .. 

میگه می‌دونم .. شماها نعمت بزرگی دارین که کنار هم راحتین و خود واقعیتون هستین .. ما هیچوقت اینطوری نبودیم و همیشه باید مواظب اعمال و رفتارمون بودیم .. قدرشو بدون .. 

راست میگه .. واقعا داشتن عزیزانی در کنارت که باعث حال خوبت باشن واقعا نعمتیه .. 

اینا رو من خودم تا برعکسشو تجربه نکردم ، نفهمیدم .. 

اصلا حال خوب داشتن خودش نعمته بزرگیه .. 

و برای من به جز دیدن عزیزانم ، نوشتن و شنیده شدن و درک شدن از طرف دوستان مجازی هم این حس رو بوجود میاره... 

وقتایی که نیاز دارم حرف بزنم تا سبک بشم و در دلم نمونه ، اینجا نوشتن اولین انتخاب و بهترین تصمیمم هست .. 

خداروشکر بابت داشتنون .. چه خاموش و چه روشن .. کم یا زیاد .. وقتی می‌دونم هستین حالم خوب میشه .. 

 

 

______________________________

 

 

 

 



ساره ::: یکشنبه 102/7/23::: ساعت 3:9 عصر


سرکار همسر دوباره داره تغییراتی صورت میگیره ، هم به لحاظ جابجایی همکارها ، هم تغییر ساعات شیف بندی .. 

نمی‌دونم بهتر میشه یا نه .. 

فقط می‌دونم این نظمی که چند روز درست شد و میشد برنامه ریزی کرد برای شغل دوم همسر،  بهم میخوره .. 

فعلا اعمال نشده و باید صبر کنیم ببینیم چی میشه .. 

 

 



ساره ::: سه شنبه 102/7/18::: ساعت 5:33 عصر


ناراحتم .. و تا حدودی عصبانی 

و فقط دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم و به زمان اجازه بدم که بگذره تا ببینم بعد چی میشه .. 

امروز جلسه حضوری با معلم دخترک بود .. .

توجیه کرد و توضیح داد که نظم و انضباط لازمه و بالاخره بچه ها باید به نوشتن عادت کنن .. 

شخصا قانع نشدم ، اما پذیرفتم .. 

قانع نشدم چون این فقط تفکر معلم بود و هنوز اعتقاد دارم بیش از اندازه برای دخترکان کلاس دومی داره سخت میگیره .. 

چون می‌دونم درس همه چیز نیست و قرار نیست بزرگترین مسأله زندگی دخترکم باشه .. 

اینکه اولویت اولش پر استرس ترین مسأله ممکن باشه ، اصلا قابل قبول نیست .. 

بهرحال سکوت کردم ولی فقط در کلاس .. 

قبلش خودم در چت خصوصی با معلم حرف زده بودم و قاطعانه اما محترمانه گلایه کرده بودم بابت رفتار نادرستش .. 

چون با ویسهاش برای نماینده مامانا بهمون توهین کرده بود و قهر و ترک گروهشم شده بود نوعی تنبیه و درس گرفتن ما !!!!!!!!!!!!!

خیلی بهم برخورده بود ... خییییییلی .. 

بدون هیچ توضیحی ما رو توبیخ کرده بود .. 

منم نتونستم سکوت کنم و بهش پیام داده بودم .. و گفته بودم رفتار بالغانه این نیست که انجام داده و بعنوان یک مادر ناراحت شدم ! 

چندتایی مادر دیگه هم ناراحت شده بودن ولی اونا هم به همون روش قهر نیومدن جلسه ..‌‌‌‌‌

ولی من رفتم و وقتی اسم دخترمو در جمع مادرا خوند و با لبخند حریص گفت خوب شد شناختمت ، با خونسردی گفتم  من مشکلی ندارم و اومدم که حرف بزنم .. 

و گفتم شما وقتی ناراحت شدین از خواهش ما ( و نه اعتراض یا دخالت ) باید توی گروه میگفتین نه اینکه بدون هیچ حرفی خارج شین .. 

مادرا تایید کردن .. 

ولی... ولی ..ولی 

امان از ضعف و نبود عزت نفس .. 

اکثرا با خواهش و منت کشی فرصت دوباره از معلم خواستن و قول دادن توی هیچ مسیله ای دخالت نکنن!!!  

فقط چون معلم کاربرگ می‌فرستاد و چقدر بد بود که این دو روز نبود و نفرستاده بود !!!!! 

و بیشتر تعجب کردم وقتی دیدم معلم که حرف از نظم و سخت گیری میزنه ، مادرانی با قاطعیت تایید میکنن که آره دعواشون کنید .. باید یاد بگیرن و ... !!!!!!!!!!!! 

چرا واقعا ؟! 

این دختر شما احساس نداره ؟ 

اینقدر راحت میسپرینش به معلمی که متدش استبداده ؟!

که تربیتش کنه ؟! ( عین حرفاشون) 

ینی اینا توی خونه تربیت نشدن ؟! 

ینی قراره جامعه ترسناک بشه تا بچه تربیت شه ؟! 

متاسفم واقعا متاسفم..

بعد ما می‌خوایم جامعه مونو نظاممونو عوض کنیم !! 

با این آدما بهتره همین ته چاه باقی بمونیم ! 

امثال منی هم که حرف میزنن ، باید به جهت مصلحت بقیه سکوت کنن! چون  اونا قدرت ندارن در مقابل تنبیه معلم مقاومت کنن!!!  و به چالش بکشنش .. !! چون هنوز تو بچگی و دنیای پر استرسش باقی موندن !! 

اونم معلمی که خودش اعتراف کرده دبیر دبیرستان دخترانه بوده چندین سال !! 

و درک اینو نداره برای تدریس کودک 8 ساله صبوری و ملاطفت لازمه نه تحکمی که واسه دختر نوجوان استفاده میشه !! 

آره ناراحتم .. 

چون فکر میکردم حرفامو زدم و موضعمو مشخص کردم ، ولی بعد رفتنم ، معلم سرکلاس زمان سرمشق دادن تکلیف برای خونه ، جلوی جمع دختر منو خطاب کرده که آهای سارا خانم با شما هم هستم کامل انجام بده تکلیفتو !!!!! 

در حالیکه دخترکم هیییچ از این موضوع نمیدونست و همیشه هم تکالیفشو کامل انجام داده ولو با تاول زدن انگشتش .. و اونی که طرف حساب معلم بوده من بودم !! 

خشم دارم .. از این معلم کینه ای بیمار .. 

ولی منطقم میگه سکوت کنم .. 

به زمان بسپرم و ببینم بعد قرار هست چی بشه .. 

که اگه بازم تکرار شد ، اون موقع جدی تر اقدام کنم .. 

 

 

پ.ن 

- هیچی به اندازه حس حقارت دخترم زمانی که داشت واسم تعریف میکرد ناراحتم نکرد ! 

وقتی با بغض ازم پرسید مامان مگه تو به خانم معلم گفتی من مشق نمینویسم ؟

 

بعداً نوشت 

_ به نماینده مادرها پیام دادم و بهش گفتم چی شده .. ازش خواستم به روش خودش به معلم تذکر بده بچه رو وارد حاشیه نکنه و اگه مشکلی داره با خودم حرف بزنه . 

گفتم اینبار سکوت میکنم و می‌گذرم و چون خودتون گفتین من هستم و هر مشکلی باشه وساطتت میکنم ، میسپرمش بهتون و اعتماد میکنم . ( اعتماد هم دارم بهشون ، پارسالم نماینده بودن و همه راضی بودیم ازشون ) 

ولی اگه تکرار بشه ، دیگه مجبورم خودم برخورد کنم . 

بنده خدا قبول کرد و قرار شد صحبت کنه . 

تا ببینم چی پیش میاد و چی میشه .. 

امیدوارم همینجا تموم شه و کش دار نشه واقعا 

 

 

 

 

 



ساره ::: سه شنبه 102/7/18::: ساعت 3:24 عصر


واسه معلم دخترک توی گروه پیام دادیم که یکم کمتر تکلیف بگه ، گروه رو ترک کرد بدون هیچ حرفی !! 

والا هرچی فکر میکنم خواسته غیرمنطقی نداشتیم . 

دست دخترک تاول میزنه بس که باید بنویسه ، مچ دردم گرفته بچه ! 

ینی  روزانه فقط 4 تا 5 ساعت تکلیفش کار داره ! 

همراهی خودمون با املا گفتن هرروز و پیاده کردن کاربرگ در دفتر و کار کردن پرسش های درس فرداشم بکنار ! 

من که خونه دارم کلافه میشم ، چه برسه به مامانای شاغل ! 

الان اینکه مودبانه خواستیم کمترش کنه قهر کردن داره ؟



ساره ::: یکشنبه 102/7/16::: ساعت 8:6 عصر

   1   2      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 2
کل بازدید :20212
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<